زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را... نمی دانم
در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید ، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت : آرام باش ! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
------------
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن ! این صدای روضه ی کیست؟
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است
-------------
با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است
گریه ، مادر ، دوشنبه، در ، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است